جشنواره بین المللی فیلم “زردآلوی طلایی” ارمنستان با حضور ایران گشایش یافت

شانزدهمین جشنواره بین المللی فیلم “زردآلوی طلایی” ارمنستان با شرکت یک فیلم از ایران در ایروان پایتخت ارمنستان آغاز بکار کرد. شایان ذکر است که فیلم ایرانی به نام “دلبند” به کارگردانی “یاسر طالبی در این جشنواره شرکت دارد.”دلبند” روایتی از برشهای یک زن کهنسال مازندرانی است که مثل اغلب نیاکان خود (در سدههای دور) همچنان در کار دامداری است. حرفهای که به شهادت متن ابتدای فیلم، در دو دههٔ اخیر به دلایلی از جمله: دشواریهای انجام این کار، عدم تمایل نسل جدید به پیروی از نسل قبل و البته بیتوجهی دولتها (به این موضوع و اینگونه افراد) به آرامی در حال حرکت به سوی نابودی است. به تعبیری دیگر «دلبند» میکوشد از خلال ثبت چهار فصل از زندگی خانم فیروزه خورشیدی، نمایش پیوستگی عمیق او با طبیعت، و همچنین انس و اُلفتاش با گاوهایی که با آنها بزرگ شده، دلیل پافشاری و ماندنِ یکی از قدیمیترین دامدارهای منطقهٔ پاجیمیانا بر سر شغل موروثی خود را به نمایش بگذارد. شغلی که خود او از آن به درد شیرینی که خداوند، شرارههایش را از کودکی به جاناش انداخته یاد میکند.راوی اصلی فیلم نیز خانم فیروزه خورشیدی است که هنوز و در هشتمین دههٔ عمر خود از همنشینی و دوستی با گاوها، جنگلها، مراتع و طبیعت زیبای شمال ایران دست برنداشته است. زن سختکوشی که یازده فرزند دارد اما فقط یکی از آنها (نجات) به او سر میزند و در غیبت حضور آنها به تنهایی و با سختی روزگار میگذراند. البته از آنجا که ادعای فیلم مبنی بر کمتوجهی و بیمهری اغلب فرزندان او به غیر از بیان شفاهی، مستند به هیچ سند دیگری نیست ، میتوان گفت این نکته نیز در کنار نمایش دشواریهای این نوع زندگی بَدَوی (در دل طبیعت) میتواند تمهید دیگری باشد که مثلاً از سوی فیلمساز یا حتی نویسندهٔ متن برای جذابتر شدن داستان زندگی او به کار رفته است. به این ترتیب آنچه از ابتدا تا انتهای فیلم در مقابل چشم مخاطب رژه میرود، نماهای کوتاه و بلندی از زندگی این بانوی خستگیناپذیر و سختکوش به روایت و انتخاب فیلمساز یا همان راوی اصلی است. چنان که در ابتدای فیلم، شخصیت اصلی ماجرا، گرفتاری فرزندان پرتعداد خود در زندگیهای شخصیشان را طبیعی میداند، اما در ادامه با گلایه و پرخاش به آنها تلفن میکند (که نتیجهای ندارد) و در پایان نیز با چشمانی اشکآلود و غمبار، دوربین فیلم را واسطه میکند تا در خلوت برای آنها یک وصیت یا پیام تصویری ارسال کند.
«دلبند» که سه سال (از 94 تا 97) زمان، صرف تولید آن شده، به ظاهر دربارهٔ دشواریهای دامداری به روش سنتی است اما در عمق خود و بیش از هر چیز دربارهٔ قطع ارتباط احساسی یک مادر با فرزندان خود و ارتباط با گاوهایی است که در دل جنگل و از کودکی با آنها بزرگ شده. چنان که خود او در جایی از فیلم میگوید: «طوری که گاو من رو میفهمه، آدمیزاد من رو درک نمیکنه!» از این زاویه میتوان گفت پرداختن به عنصر «زبان» به عنوان یکی دیگر از لایههای زیرین فیلم، در دستور کار سازندهٔ آن قرار داشته است.در پایان باید پذیرفت شاید مستند «دلبند» آنچنان که باید، در حکم غمنامهای برای نابودی تدریجی دامداران سنتی نیست اما تماشای آن دستکم برای ساکنان عصیانزدهٔ کلانشهرهای بزرگ که از پذیرش این حجم آلودگی به ستوه آمدهاند در حکم یک مرهم تصویری است. مرهمی که دستکم به اندازهٔ زمان فیلم میتواند زخم ناسور آنها را کمی تحملپذیر کند اما به دلایلی آشکار تاثیری بر تصمیم اغلب آنها برای بازگشت به دامان پر مهر طبیعت ندارد.